واژهی خير در قرآن
به اعتقاد ابن فارس خير در اصل به معناي توجه و ميل است و به خيرِ خلاف شر از آن جهت خير گفتهاند که انسانها به آن و انجامدهندگانش تمايل و رغبت نشان ميدهند. (2) اين در حالي است که برخي ريشه اصلي خير را انتخاب و برگزيدن و برتري بر غير ميدانند؛ در نتيجه خير چيزي است که از بين افراد انتخاب و اختيار ميشود و داراي رجحان و برتري است و داراي مراتب مختلفي است. جمع اين کلمه خُيور و خِيار است، چنان که تأنيث آن خيرة و جمعش خيرات است. (3)
کاربردهاي خير در قرآن
1. مال
خداوند متعال در سوره بقره ميفرمايد: «كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِن تَرَكَ خَيْراً الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ». (4) از روايت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) استفاده ميشود که مقصود از خير در اين آيه مال زياد و قابل توجه است و اگر مال اندک باشد، براي آن وصيت مقرر نشده است. (5) مرحوم طبرسي پس از نقل اين روايت مينويسد: مورد قبول نزد ما شيعيان همين معناست. (6) در نتيجه معناي آيه اين است که بر شما نوشته شده هنگامي که يکي از شما را مرگ فرا رسد، اگر مال زيادي از خود به جاي گذاشته، براي پدر و مادر و نزديکان به طور شايسته وصيت کنيد.خداي متعال در آيهاي ديگر ميفرمايد: «يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ». (7) مقصود از کلمه خير در اين آيه به قرينه «مَا أَنْفَقْتُمْ» مال است؛ زيرا انفاق خير به پدر و مادر و خويشاوندان، با مال تناسب دارد. خير در آيه «وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيدٌ». (8) «إِن تَرَكَ خَيْراً» (9) به همين معناست. مفسران بسياري همانند زمخشري، راغب و شيخ طوسي نيز بر اين معنا تصريح کردهاند. (10) آيه پس از بيان ناسپاسي انسان ميفرمايد: انسان علاقه شديدي به مال دارد.
2. اسب
قرآن کريم ميفرمايد: «ما سليمان را به داوود بخشيديم. او بسيار بنده خوبي بود... هنگامي که عصرگاهان اسبان چابکِ تندرو را بر او عرضه داشتند» و در ادامه آن ميفرمايد: «فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ». (11) مقصود از خير، اسبان عرضه شده بر حضرت سليمان است. از اين جهت اسب را خير ناميدهاند که خير و نيکي در آن استقرار يافته است. از پيامبر گرامي اسلام نقل شده است که فرمود: «الخيل معقود بنواصيها الخير الي يوم القيامة»: تا قيامت خير را به پيشاني اسبها گره زدهاند.مرجع ضمير «تورات» ممکن شمس باشد با اين قرينه که پيش از آن، کلمه «عَشي» که به معناي عصرگاهان است ذکر شده است؛ زيرا اگر غرض پنهان شدن خورشيد نبود، بيان کلمه «عَشي» در آيه بدون غرض ميشد؛ بر اين اساس معناي آيه چنين است: به گونهاي اسبان را دوست داشتم که مرا از ياد خدا و نماز بازداشت. (12)
3. آمادگي روحي پذيرش هدايت
قرآن کريم ميفرمايد: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِندَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لاَيَعْقِلُونَ وَلَوْ عَلِمَ اللّهُ فِيهِمْ خَيْراً لَأَسْمَعَهُمْ»: (13) بدترين جنبندگان نزد خداوند، افراد کر و لالياند که انديشه نميکنند و اگر خداوند خيري در آنان ميدانست، [سخن حق را] به گوش آنان ميرساند. حديثي از امام باقر (عليهالسلام) نزول اين آيه را درباره قبيله بنيعبدالدار دانسته است که از آنان جز مصعب بن عمير و همپيمان او، فرد ديگري ايمان نياورد.در شأن نزولي ديگر آمده است که مشرکان به پيامبر گفتند: اگر جد ما (قصي بن کلاب) را از قبر زنده کني و به نبوت تو گواه دهد، همگي ما اسلام خواهيم آورد. آيه نازل شد اگر خداوند در آنان خير و پذيرشي مييافت، اين کار را براي آنان انجام ميداد. (14)
علاوه بر اينکه شأن نزول قرينه است بر اينکه «خير» مربوط به مقوله هدايت است، سياق آيه نيز گواه آن بر آن است. خداوند در آيه پيشين از انسانهايي ياد ميکند که همانند افراد کر و لال چشم دل خود را بر حقايق ميبندند و حتي به خود اجازه نميدهند در معارف الهي انديشه کنند؛ بر اين اساس وقتي در آيه بعدي ميفرمايد اگر در آنان خيري مييافت به آنان ميشنواند، معلوم ميشود که مقصود همان آمادگي روحي و معنوي براي پذيرش حق و انديشه و تعقل در آن است.
4. ايمان و هدايت
خداوند در سوره انفال ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ قُل لِمَن فِي أَيْدِيكُم مِنَ الْأَسْرَى إِن يَعْلَمِ اللّهُ فِي قُلُوبِكُمْ خَيْرَاً يُؤْتِكُمْ خَيْراً مِمَّا أُخِذَ مِنكُمْ وَيَغْفِر لَكُمْ وَاللّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ»: (15) اي پيامبر به اسيراني که در دست شما هستند بگو: اگر خداوند خيري در دلهاي شما بداند، بهتر از آنچه از شما گرفته شده، به شما ميدهد و شما را ميبخشد و خداوند آمرزنده و مهربان است. مقصود از کلمه خير ممکن است ايمان و اسلام باشد؛ زيرا خداوند مغفرت و آمرزش را بر آن مترتب کرده است و انسان مشرک مورد مغفرت قرار نميگيرد. (16)5. وحي الهي
خداوند متعال ميفرمايد: «مَا يَوَدُّ الَّذِينَ كَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ وَلاَ الْمُشْرِكِينَ أَنْ يُنَزَّلَ عَلَيْكُمْ مِنْ خَيْرٍ مِنْ رَبِّكُمْ وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ». (17) کلمه خير در اين آيه به دلايل زير ممکن است به معناي وحي باشد:الف) کلمه «ينَّزَل» بيشتر با وحي سازگار است.
ب) ذيل آيه فرموده است: «وَاللّهُ يَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ يَشَاءُ». براساس روايت اميرالمؤمنين و امام باقر (عليهماالسلام) مقصود از رحمت، «نبوت» است، (18) چنانکه کلمه رحمت در آيهاي ديگر در همين معنا به کار رفته است: «وَقَالُوا لَوْلاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ أَهُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ»: (19) گفتند: چرا اين قرآن بر مرد بزرگ از اين دو شهر (مکه و طائف) نازل نشده است؟ آيا آنان رحمت پروردگارت را تقسيم ميکنند؟
ج) قرآن حسادت بسياري از اهل کتاب به ايمان مسلمانان را ذکر کرده و فرموده است: «وَدَّ كَثِيرٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتَابِ لَوْ يَرُدُّونَكُمْ مِنْ بَعْدِ إِيمَانِكُمْ كُفَّاراً حَسَداً مِنْ عِندِ أَنْفُسِهِمْ». (20) اين آيه ميتواند قرينه باشد بر اينکه عامل عدم مودت در نزول خير بر مسلمانان، حسدورزي اهل کتاب به ايمان مسلمانان است؛ زيرا آنان خود را اهل کتاب و نبوت و وحي را مخصوص خويش ميدانستند و برايشان بسيار سنگين بود که ببينند مسلمانان از کتاب آسماني قرآن برخوردارند. مفسران نيز همين معنا را ذکر کردهاند. (21)
6. صفت تفضيلي به معناي برتر
در بسياري از آيات، کلمه «خير» معناي اسمي ندارد، بلکه بيانگر افضليت و برتري است، همانند آيات «وَتَزَوَّدُوا فَإِنَّ خَيْرَ الزَّادِ التَّقْوَى»، (22) «وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ... وَلَعَبْدٌ مُؤْمِنٌ خَيْرٌ مِن مُشْرِكٍ وَلَوْ أَعْجَبَكُمْ» (23) و «كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلْنَّاسِ». (24)7. غذا
خداوند متعال در سوره قصص در داستان ورود موسي (عليهالسلام) به مدين ميفرمايد: «فَسَقَى لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّي لِمَا أَنزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ»: پس [موسي چهارپايان] آن دو را سيراب کرد، سپس به سوي سايه برگشت و گفت: پروردگارا من به هر خيري که برايم فرو فرستي نيازمندم.پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در روايتي ذيل آيه ميفرمايند: «موسي (عليهالسلام) آن روز به يک مشت خرما محتاج بود». (25) اميرالمؤمنين (عليهالسلام) نيز در نهجالبلاغه ميفرمايد: «وَإِنْ شِئْتَ ثَنَّيْتُ بِمُوسَى كَلِيمِ اللَّهِ صلى الله عليه وآله حَيْثُ يَقُولُ رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقِيرٌ وَاللَّهِ مَا سَأَلَهُ إِلَّا خُبْزاً يَأْكُلُهُ لِأَنَّهُ كَانَ يَأْكُلُ بَقْلَةَ الْأَرْضِ وَلَقَدْ كَانَتْ خُضْرَةُ الْبَقْلِ تُرَى مِنْ شَفِيفِ صِفَاقِ بَطْنِهِ لِهُزَالِهِ وَتَشَذُّبِ لَحْمِهِ»: و اگر بخواهي دوباره پيغمبري را پيروي نمايي از موسي (عليهالسلام) که خدا با او سخن فرموده، پيروي کن، آنگاه که ميگفت: پروردگارا من به آنچه از خير و نيکويي برايم بفرستي نيازمندم. سوگند به خدا موسي از خدا نخواست مگر ناني تا بخورد؛ زيرا گياه زمين را ميخورد و به جهت لاغري و کمي گوشت، سبزي گياه از نازکي پوست دروني شکمش ديده ميشد. (26) از امام صادق (عليهالسلام) ذيل آيه نقل شده است: موسي (عليهالسلام) ذيل آيه نقل شده است: موسي (عليهالسلام) درخواست طعام کرد. (27)
گفتني است بين اين روايات منافاتي وجود ندارد؛ زيرا در روايت اخير طعام به صورت کلي بيان شده و در روايت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و اميرالمؤمنين (عليهالسلام) يکي از مصاديق آن آمده است. وقتي فردي به دنبال طعام است، ميتوان نياز او را به هر يک از مصاديق طعام بيان کرد؛ چرا که او به دنبال غذايي است که با آن گرسنگياش را برطرف کند، چه مقداري از خرما باشد يا نان يا هر چيز ديگري.
پينوشتها:
1. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 300-301.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 2، ص 232.
3. محمد حسن مصطفوي؛ التحقيق؛ ج 3، ص 151.
4. بقره: 180.
5. ابن جماعه عروسي حويزي؛ نورالثقلين؛ ج 1، ص 159، ح 531. جلاالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 2، ص 422.
6. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 483.
7. بقره: 215.
8. عاديات: 8.
9. بقره: 180.
10. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 301. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 788. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 10، ص 397.
11. ص: 32.
12. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 17، ص 202. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 92.
13. انفال: 22-23.
14. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 818.
15. انفال: 70.
16. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 9، ص 137.
17. بقره: 105.
18. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1. 2، ص 344.
19. زخرف: 31-32.
20. بقره: 109.
21. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 1، ص 392. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 175.
22. بقره: 197.
23. همان، 221.
24. آل عمران: 110.
25. جلالالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 6، ص 406.
26. نهجالبلاغه؛ ص 507.
27. محمد بن يعقوب کليني؛ الفروع من الکافي؛ ج 6، ص 287، ح 5.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}